آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
خدایا من به شدت اعتراض دارم به همه چی
به اون حسی که در درونم شعله ور کردی و با اوون تنهام گذاشتی
نگو جرا به سمتت نیومدم ، تو کی خودت نشونم دادی؟ وقتی آلودگی ها دست و پام رو بستن؟
من چه کنم که تا اومدم به خودم بیام آلوده شده بودم
تاوان ندونستن ها چیه
من چه کنم که وقتی دونستم که نمی تونستم
با این همه تنهایی، با این دست و پا زدن ها چه کنم
چقدر دعا کنم ، شکوه کنم صدا کنم
ماجرای سر گشتگی هام مال امروز و دیروز نیست
از وقتی خودم رو شناختم وضع همینه
از وقتی که خودمو شناختم یادم نمی اد کی اروم بودم
اما یادمه چقدر صدات کردم و پی هر کورسوی امیدی دودم. صدا کردم. آه
غصه بی قراریهای من رو تو بهتر می دونی
حتما به اجازه تو بوده که تونستم صدات کنم
اما نخواه راضی باشم چون نعمت تو به من حتما بیش از این هاست که من می بینم
افرینش تو این نمی تونه باشه انسان ضعیفی که حتی از اداره امورش عاجزه
چی شد حاصل او روحی که تو در من دمیدی
نخواه راضی باشم
آخه من چی بگم
می ترسم نشنوی و اشکهامو نخواهی ببینی
براى رسیدن به درجات کمال و یقین، قطعا تنها ورع از محرّمات کفایت نمى کند، نه تنها ورع از سبعه ى موبقه از کبایر مانند شرک و قتل نفس و...، بلکه ورع از چهل محرّم که در کتاب عیون اخبار الرضا ـ علیهالسّلام ـ ذکر شده است،(1) نیز کفایت نمى کند، بلکه یک نگاه تند که سبب ایذاى یک مؤمن و یا هتک حرمت او شود، حرام است؛ هم چنین یک تبسّم به اهل معصیت که موجب تشویق او بر گناه باشد، حرام است |
باز هم ابوهمزه
گریه امانم رو بریده
امشب شب اول رجبه یادم اومد یه ماه دیگه می شه یه سال ، از اون روزی که تو دستهایی که همیشه به سوی من دراز کرده بودی تا به سمتت بیام به وضوح نشونم دادی
یه سال می گذره از اون روزی که خودت رو بیشتر نشونم دادی
یه سال می گذره از روزی که بهم نشون دادی که باید چی باشم
و من حالا مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو..
خدایا من چه پیشرفتی کردم، چقدر خوب شدم
چقدر از هواهام دور شدم
چقدر به تو نزدیک شدم
آیا باز می تونم امیدوار باشم
هق هق گریه هم ارومم نمی کنم
چون گریه ام حساب گریه مریض به طبیب رو داره طبیب مشفقی که داروی درد و توصیه های لازم رو رو به مربض داده ولی مریض عمل نکرده ، در مراجعت های بعدی یه پرستار مهربان و کارکشته رو هم به یاری مریض فرستاده، اما مریض با پرستار هم همکاری نکرده، باز هم اومده به گریه و شکایت
خدایا تو حق داری هرچی بگی، ولی منم نتونستم
آخه انگار این بیمار حتی دستهاشم مریضند و کمکش نمی کنن تا بهبود پیداکنه!
چه کار کنم ، اگه به خودم فکر کنم روم نمیشه بیام به درگاهت ولی وقتی به مهربونی تو فکر می کنم نمی تونم نیام
ولی واقعا احساس عجز و ناتوانی می کنم!
فقط می توانم بگم منو ببخش!
مدتها بر آستان تو به خاک نشسته ام تا اذن ورودم دهی، و تو اذن ورودم نمی دهی تا برگردم و پاک شوم. تا از اسارتهای نفسم رها شوم، من می روم و باز هم آلوده تر و خسته تر بر می گردم و با ز بر آستان خانه ات به خاک می نشینم. آه عجیب که باز دیدار تو آرزوی من است. نه آرزو که تکه گمشده وجودم تویی. تکه ای که هرچند با نبودش انس گرفتم اما گویی با وجودی معلول زندگی می کنم.
آقا باز یادت شرری در جانم افکنده!
متی ننتفع من عذب مائک فقد طال الصدی!